ای خدای حکمت آفرین و انسان ساز !
بنده علیل تو در کلام و عبد ذلیل ات در مقام از ذکر حکایت اغیار و شکایت بر احباب ، نادم و پشیمان است. چراکه از اولی غیبت درآید و دومی شرک خفی زاید. او طالب ضمیری زلال و دلی روشن است که وی را از زندان نجات دهد و قفل هبوط بر وی بشکند.
معبود من !
در پی آنم برگردم. اینجا تاریک است .پراز دالان های تنگ و تودرتوی ظلمانی که گذر از آنها به گمانم محال است. خلائق راز بان نیند. با هر صندوقچه رازی که باز می شود تن هــــــــا بی سروجان می شوند و آنچه در این عالم زیاد است، منظومه های بی سر ند. همه مظنون همند و دنبال کسی می دوند که او را به پای دار برند و تاوان دگران از دگران ستانند و بر نعش قربانی، گناهانشان را حک نمایند تا مبادا از هزاران جرم و خطا ،خاری در پایشان خلد.
خدایا !
اینجا خیلی خرابند. حرمت خراباتیان ندارند و راه بر خرابات خراب می کنند. سبوها تشنه اند و دائم خواب آب می بینند. نمیدانم آب چرا از سبو گریزان است؟ ایامیست قهقهه مست ساز صراحی به گوش نمی آید و به بهانه حیا از ما رویگردان است. رباب و بربط و عود هم سر به دامان ساقی گذاشته اند و فصل خواب را آغازیده اند. تار و سه تار را چون نغمه گران قدیمی اند، به اندرون راه نمیدهند. از دورانی که پرده ها با هم نمی خوانند، پرده دری رواج یافته است و چون پرده کنار می رود، شاهد بازاری را در نیاز می بینیم. فصل غارت ایمان و تجارت عقیده است. هرکس ورقی از زندگی در خفا بدست می آرد تا روزی آن را جهت قصدی، جلا دهد و بر ملا سازد.
سیلاب تفرعن، نهال های برآمده از بوستان محبت و عدالت را با خود می برد و در واهمه ایم، بهار انتظارمان به تأخیر افتد.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کلمات کلیدی :